مامان

نمی دونم حکمت شنیدن مکرر خاطرات گذشته از زبون مامان چیه؟ خاطراتی که متاسفانه تلخن.(یادم باشه منم دقت کنم هر وقت مامان شدم خاطرات رو تکرار می کنم یانه؟ چون ممکنه منم از مامانم این رفتارو گرفته باشم ولی تو موقعیت خاصی خودشو نشون بده)

داشتم می گفتم... خاطراتی که خیلی تلخن و مامان هی اونارو تکرار می کنه... انگاراین خاطرات تلخ براش خیلی پایدارترن...ولی من این بار یه سوال جدیدی ازش پرسیدم...پرسیدم مامانبزرگ که انقدر زن عاقل و حکیمی بود (مامانبزرگ من واقعا با زن های هم عصر خودش فرق می کرد، خیلی حکیمانه حرف می زد، خیلی از کارای خاله زنکانه که از بقیه به راحتی سر می زد از مامانبزرگ مبری بود) اون که زن پخته و فهمیده ای بود...پس چرا در مقابل بابابزرگ و بعدها در مقابل عروس هاش  انقدر منفعل بود؟؟؟؟!!!! (اینارو دیگه تو دلم گفتم که ...چرا نخواست اون وضعیت موجود رو تغییر بده؟ چرا نتونست بابابزرگو رام کنه؟! اون بابابزرگ همیشه خشمگین نسبت به خانواده و همیشه مهربان نسبت به اغیار...)مامان هم در جواب گفت نمی شد...بابابزرگو اصن نمی شد بهش گفت از اینجا یه ذره اونورتر برو...بعدش چیز عجیبی گفت... .

کاش مامان از فکر این خاطره های تلخ رها می شد... یادم باشه اگه من بازم اجازه بدم مامان اون خاطرات تلخو تکرار کنه...مثل مامانبزرگ میشم ... منفعل ... مامانبزرگ نتونست وضع موجود رو تغییر بده...چون نخواست...شاید هیچ وقت فکر نکرد میشه جور دیگه ای رفتار کرد... شاید به این که اونم با سکوتش با صبوری بیش از اندازه ش به جو تلخ کمک کرد... شاید به این فکر نکرد.

فکر نمی کردم مرور این خاطرات انقدر بد باشه...فردای این روز خواب خیلی بدی دیدم...خوابی که من و مامان توش بودیم و برای مامان اتفاق خیلی بدی افتاد و من فقط نظاره گر بودم...اما رنج خیلی عمیقی رو تجربه  کردم... صبح به محض بیداری برای سلامتی مامان صدقه ی زیادی دادم... .

خدایا به مامان سلامتی، شادی، و خاطرات قشنگ و دوس داشتنی هدیه کن.


نظرات 1 + ارسال نظر
کیان باتری دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 ساعت 19:17 http://www.kianbattery.com

مادر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد