-
شاگرد زندگی
جمعه 29 بهمن 1400 14:25
چند وقت پیش که مثل یه موتور جت داشتم به سمت اهدافم پیش می رفتم و اصلا حواسم به خودم نبودمبتلا به آنفولانزا شدم...وقتی داشتم از تب شدید می سوختم یاد دونه دونه ی سوتی ها و اشباهاتم در مراقبت از خودم افتادم و تو همون حال به خودم قول دادم مراقب خودم میشم بیشتر از قبل اما وقتی تب پایین اومد و دوباره اون موتور جت غالب شد...
-
مثل یه عطر لطیف
دوشنبه 25 بهمن 1400 12:06
یه سری از پست هامو پاک کردم...ولی باقی مونده هارو پاک نمی کنم ...خیلی دوسشون دارم...مثل خودم...این روزهامو هم خیلی دوست دارم...همزمان با چندتا چالش مواجه هستم ...احساسم اینه که به زیبایی هر چه تمامتر اونها رو پشت سر خواهم گذاشت...احساسم اینه که این دوران خیلی برام لذت بخشه...مثل یه عطر لطیفه که وجودمو پر از لذت می...
-
حس ثروتمندی...
جمعه 10 آبان 1398 11:15
برای احساس ثروتمند بودن همین بس که خانوم خونه غذاهاشو با روغن زیتون اصل طبخ می کنه خدایا شکرت. یادته چقدر دغدغه داشتم؟! دیگه تو خونه هیچ روغن صنعتی ای نیست. روغن میوه ای که خودت تو یکی از بهترین آیاتت بهش یه عالمه انرژی مثبت دادی ... " خدا نور آسمانها و زمین است... مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و...
-
هر لحظه متولد می شوم...
سهشنبه 9 مهر 1398 12:04
انقدر تو این چند وقت تغییر و تحول و رشد کردم...خودم که نگاه می کنم...احساس کیف و لذت می کنم...احساس شدید ایمان...احساس عمیق امنیت...خدایا شکرت. من با خودم در امنیت قرار گرفتم...احساس می کنم دیگه نقطه ی آزار دهنده ای وجود نداره اگر هم وجود داره...دریای آرامش درونم اون رو در بر می گیره... من خودم رو دوست دارم... من عاشق...
-
من و خونه داری
پنجشنبه 10 مرداد 1398 11:20
سللللام سلام دیروز روز گرد و تارگیری از پذیرایی بود... و بخت پنکه سقفی سفید شد...مثل این پیام تبلیغاتیا که یه چیزی رو یه چیز کثیف می کشن و اثری جز تمیزی نمی مونه... حالا امروز که اومدم کارمو شروع کنم چشمم افتاد به طاقچه ی بالای میز که یه لایه خاک روش نشسته ... و دوباره اون وسواس فکری که " من می دونم ...همه جا پر...
-
زمان-هدف
سهشنبه 1 مرداد 1398 21:37
سلامی به گرمی مرداد می دونم ...خیلی وقته اینجا نیومدم.قرار نیس که هر دفعه بابتش عذرخواهی کنم؟! تو این مدت اتفاقای جورواجور افتاد ... میزبانی از مهمونای عراقی...بیماری شدید همسرم...پرستاری...تولد...گردش دونفره...دستفروشی و کلی اتفاقای ریز و درشت دیگه... . اخیرا تو یه دوره ای شرکت کردم...خیلی جالبه...در رابطه با مدیریت...
-
ییلاق
پنجشنبه 23 خرداد 1398 13:41
دلم خواست یه عکس از ییلاقمون بذارم... اینجا .
-
ارتباطات...
پنجشنبه 23 خرداد 1398 13:36
شکرخدا با یکشنبه های فهرست دوستداشتنی ارتباط خوبی برقرار کردم... روزای یکشنبه مخصوص کمد و کشوهای خونه ست و من بعد از کشوهای لباس آقای خونه که مثل یک سنگر خمپاره خورده بود ... رسیدم به کمد دیواری ... توی کمد دیواری پرررر از وسیله ست ... از رخت و لباس و پتو و ظرف و موکت و ... گرفته تا ابزار کارای هنریم.دیگه از مرغ تا...
-
از 11 تا 19 خرداد 98
یکشنبه 19 خرداد 1398 11:34
به نام خدا و سلام بر ملت رسول خدا خب این چند روز غیبت طولانی ای داشتم... و این غیبت اصلا به معنای عقب نشینی از سبک زندگی مورد جستجوم نیست... بلکه تو این مدت با ماژیک و تخته سفید داشتم سبک جدیدی تجربه می کردم...یه چند روز بعد از شروع این سبک که عادت کنم چیزایی که تو ذهنمه رو یه جایی بنویسم بدون تولید کاغذ باطله و اینکه...
-
چالش درونی
یکشنبه 5 خرداد 1398 02:06
این ماه رمضون چقدر متفاوته با ماه های دیگه... من توی حال و هوای خاصی ام... دارم فکر می کنم... هر چیزی غیر از اون فانیه... فقط خداست که جاودانه ست... اگه همه ی مخلوقات فانی هستیم...پس چرا میگن ما همه جاودانه ایم؟! ما تا ابد پایداریم؟! یه لحظه فکر می کنم که اگه حق انتخاب داشتم بین عدم و وجود...هرگز عدم رو انتخاب نمی...
-
خبرها تا 98/3/1
چهارشنبه 1 خرداد 1398 18:53
خب خبر خوب اینکه فهرست دوستداشتنیم رو آماده کردم... که مربوط به برنامه ی نظافت خانه میشه... چند روزی با چرک نویس فهرست دوستداشتنی زندگی کردم و یه جاهایی از خونه برق افتاده...از جمله کشوی لباس آقای خونه( یعنی از زندگی ناامید می شدم وقتی اون کشو رو باز می کردم تا قبلش) و کابینت حبوبات ... پس نشون میده که داشتن فهرست...
-
آهنگ منظم
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 01:17
یه نقد جدی ای که به خونه داریِ من وارد هست...مسئله گرد و تارگیریه. خییییلی در این مسئله تنبلم و مدام دنبال یه انگیزه ام واسش...ولی دیگه نمی تونم ...دیگه نمی تونم منتظر اومدن اون انگیزه هه باشم... در حالیکه این مسئله منافع خیلی مهمی رو تحت تاثیر قرار داده...منافعی به مهمیِ ثروت و فراوانی، سلامتی، وجه، آبرو، ایمان......
-
تدابیر بلغمی ...،بمونه واسه خودم ;-)
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 13:34
-
خود تدبیری
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 15:43
چند روزی بود که علائم بلغمیم اود کرده بود... تو گوش سمت چپم آب رفته بود و کیپ شده بود... بعد از خوردن افطار احساس می کردم غذا تا سحر تو معده م می مونه... *** تا اونجا که یادم بود نمک دریا قبل و بعد غذا می چشیدم...علایم بلغمی خیلی کم شد ولی هنوز قطع نشد... برای ریشه کن کردن چرک و عفونت احتمالی در بدنم 7 تا داروی جامع...
-
یا ستارالعیوب
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 15:32
-
مامان
جمعه 20 اردیبهشت 1398 06:21
نمی دونم حکمت شنیدن مکرر خاطرات گذشته از زبون مامان چیه؟ خاطراتی که متاسفانه تلخن.(یادم باشه منم دقت کنم هر وقت مامان شدم خاطرات رو تکرار می کنم یانه؟ چون ممکنه منم از مامانم این رفتارو گرفته باشم ولی تو موقعیت خاصی خودشو نشون بده) داشتم می گفتم... خاطراتی که خیلی تلخن و مامان هی اونارو تکرار می کنه... انگاراین خاطرات...
-
خودخواه کوچولو
جمعه 20 اردیبهشت 1398 05:49
یادم میاد یکی دو سال پیش...یه روزی خونه ی خواهرم رفته بودم...برای خواهرم یه کار چند دقیقه ای پیش اومده بود که من و خواهرزادم و یه دخترعموی خواهرزاده ام (که هر دوتاشون زیر 6 سال بودن)دقایقی رو باید با هم سپری می کردیم... خواهرم قبل رفتنش یه برگه ای رو بهم داده بود و ازم خواسته بود اونو به دیوار آشپزخونه با چسب نواری...
-
دوباره دوست داشتن خودم...
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 13:34
دیروز قرار بود ما روزه بگیریم ولی نشد، شکرخدا امروز آخر ماه شعبان شد و ما تونستیم روزه بگیریم. امروز که حساب کردم از 12 نیمه شب به بعد تا الآن من 6 ساعت خوابیدم... و این یه خواب نسبتا کافی برای یک شبانه روزه. ولی کاش می شد اصن نخوابید! یادمه من از سال 90 به اینور نتونستم قبل از ساعت 12 شب بخوابم.سال 94 خیلی این مسئله...
-
گزارش جمعه 13 اردیبهشت 98
جمعه 13 اردیبهشت 1398 19:25
امروز روز خیلی خوبی بود. در کل این روزها اتفاقات خوب زیادی افتاد. یکیش اومدن یه مسافر کوچولو به جمع خانواده ی من بود که سالها همه منتظرش بودن.خدارو بابتش شکر کردیم و می کنیم. امروز والدینم به روستا رفتن. روستایی که والدین همسرم اونجا زندگی می کردند خیلی به روستایی که پدربرزگ و مادربزرگم زندگی می کردند نزدیکه و همسرم...
-
تفکیک
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 12:41
از شخصیتش خیلی خوشم اومده بود... خیلی فعال و پرتلاش دیدمش... خیلی به خودش میرسه... ماسک و ماساژ و مشاوره و خورد و خوراک خوب و ... شاغله ...دنبال ادامه تحصیله یادگیری زبان خونه داریش و کدبانوگریش در حد حرفه ایه... و خیلی جنبه های جالب دیگه... ولی اصلا مذهبی نیست و من این جنبه شو ( ضد مذهب بودنش) اصلا قبول ندارم. به...
-
گردش دو نفره
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 11:47
تو پست قبلی گفتم که برای پنج شنبه 5 اردیبهشت 98 برنامه ی گشت و گذار دارم و از همون تاریخ شروع کردم به آماده کردن مقدمات.قرار گذاشتیم پنجشنبه بعد از خوردن صبحونه و پختن شامی بریم دریا. از کوله پشتی و فلاکس چای و موکت کوچیکو چه و چه و چه تا سبزی خوردنی که قرار بود با شامی ای که می خواستم واسه ناهار بپزم،بخوریم و ......
-
گزارشی از تاریخ 98/01/28
چهارشنبه 28 فروردین 1398 13:49
امروز صبح دلم می خواست بیشتر می خوابیدم. اما ترس باعث شد قید خوابو بزنم. همسرخان رفته بود کلاسش . کتری رو سر گاز گذاشتم و تی وی رو روشن کردم. دلم می خواست خاموشش کنم هیچ رغبتی به تماشاش نداشتم.که همینطوری شبکه 2 رو زدم که داشت سریال پاستا رو نشون می داد دیگه ترجیح دادم روشن باشه. یکی از سریالای مورد علاقمه. من سیر...
-
وابستگی متقابل
دوشنبه 26 فروردین 1398 13:37
امروز یه مقاله از سایت مورد علاقه ام خوندم، راجع به وابستگی متقابل. وابستگی متقابل یعنی خودت رو درگیر مشکلات فرد دیگه ای بکنی بدون اینکه اون فرد ازت بخواد، یا حتی در صورت تقاضای فرد مقابل، خودت رو درگیر مشکلاتش بکنی در صورتی که در حل مشکلات اون فرد به خودت صدمه بزنی. به خودت فشار جسمی، روحی و روانی ای وارد کنی که از...
-
هدف2
جمعه 16 فروردین 1398 18:45
من یه لیست 15 تایی از اهداف سال 98 نوشتم. از بین این اهداف، هدف 2 خیلی برام مهمه. این هدف رو به 8 گام شکوندم. گام اولش در طول 10 تا 16 فروردین 98 طی شد. حالا مونده 7 تا گام دیگه.یعنی 7 هفته تلاش و تمرینو وقت گذاشتن. مطمئنم که شمارش معکوس تا رسیدن به هدف آغاز شده: 8 7 6 5 ...
-
خاطره
جمعه 16 فروردین 1398 10:26
دیروز که داشتم از لای علفهای بلند رد می شدم دوباره فوبیام رو حس کردم. ترس از تماس، ارتباط ، هرگونه درگیر شدن با چیزی که نمی بینمش. چون پاهام رو تو جایی فرو می کردم که نمی دونستم توش چه خبره یهو ترس و دلهره گرفتم.دوس داشتم هرچه زودتر از اون محیط خلاص شم. شاید ریشه ی این ترس برگرده به سالهای کودکیم... وقتی تو دستام یه...
-
شکرگذاری(بعد زنانه ام)
جمعه 16 فروردین 1398 10:22
خدای من، بابت این آبشار طلایی ازتو سپاسگزارم.
-
ادامه ی پست قبل
پنجشنبه 8 فروردین 1398 18:07
خب، همونطور که قول داده بودم به خودم، راجع به علت مچ دست راستم تحقیق کردم. البته قبل از تحقیق هم حدس می زدم که علت درد از ناحیه ی ماووس لبتاپ باشه، چون فقط دست راستم درگیر بود. و خب یه 24 ساعتی هم از لبتاپ فاصله گرفتم و دیدم که دردش خیلی کم شده و نزدیک به صفر و با مراجعه ی مجدد به لبتاب دوباره درد عود کرد. راه های...
-
مچ دست راستم
شنبه 3 فروردین 1398 23:12
هنوز برای ساختار مطالب وبلاگ پیش زمینه ای ندارم. همینقدر می دونم که دلم می خواد هم رویکرد علمی و هم عملی داشته باشه.خب به عنوان اولین پستی که رویکرد عملی داره... دقیقا همین الان با یه مسئله ای درگیرم. درد مچ دست راستم. اگر من ادعا می کنم که خودم رو دوست دارم باید تمام ابعاد وجودیم حتی جسمیم رو دوست داشته باشم. دست...
-
اولین انتقاد
شنبه 3 فروردین 1398 23:01
شاید بشه اولین انتقادو اینجور مطرح کرد که عنوان وبلاگ کلیشه ای نیست؟ " دوست داشتن خود" لوس بازی نیست؟ اصلا نویسنده ی این وبلاگ جوگیر نشده احیانا؟ حتما حس و حال بهارو سال نو باعث شده یه وبلاگ راه بندازه و بعد از یکی دوماه این حس فروکش نمی کنه؟ عنوان وبلاگ سبک زندگیه. اینجا اتاق فکر ارتقای سبک زندگیه من خواهد...
-
سلام
شنبه 3 فروردین 1398 22:50
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدقا واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا. می خوام به طور رسمی ورودم رو به مسیر " دوست داشتن خود" اعلام کنم. میگن خودشناسی معبر خداشناسیه... امیدوارم برای من، مسیر دوست داشتن خودم، معبر دوست داشتن تو بشه. البته دوست داشتنِ بیشترتر .