ارتباطات...

 

شکرخدا با یکشنبه های فهرست دوستداشتنی ارتباط خوبی برقرار کردم... روزای یکشنبه مخصوص کمد و کشوهای خونه ست و من بعد از کشوهای لباس آقای خونه که مثل یک سنگر خمپاره خورده بود ... رسیدم به کمد دیواری ... توی کمد دیواری پرررر از وسیله ست ... از رخت و لباس و پتو و ظرف و موکت و ... گرفته تا ابزار کارای هنریم.دیگه از مرغ تا جون آدمیزاد که می گن ...به کمد دیواری خونه ی ما هم اطلاق میشه... که به خاطر نوع چینششون خیلی از وسایل قابلیت استفاده ندارن. دارم یه بخش قابل دسترس تر کمد رو اختصاص می دم به ظرف ها که وقتی مهمون دارم برای استفادشون هی بالای چهارپایه نرم، نروم... و از شر کارتونای بی ریخت و باریخت خلاص میشم... دارم با این کارم اعتماد بنفس میزبانیم رو بالا می برم... هر چند بعضی ظرفا انقدر ناز و خوشگلن وسوسه شدم برای دونفره هامون هم ازشون استفاده کنم.


دوشنبه صبح قبل از میل کردن صبحونه تلفنم به صدا در اومد و پشت تلفن دختر پسرخاله ی مامان بود... می خواست آندوسکوپی کنه ... و کسی نبود برای دقایقی بچه شو نگه داره ... منم یه لحظه با خدا معامله کردم تا در همچین شرایطی هوامو داشته باشه و بعد  قبول کردم برم تا بچه رو نگه دارم ولی گفتم بذار من صبحانه رو بخورم... وای منو بگو اصن جون نداشتم ... اونقدر دختر کوچولو گریه کرد که نگو ... حالا من نمیدونم ملت چرا انقدر نق نقو هستن؟! وقتی می دیدن گریه ی بچه رو ... خب بچه ست دیگه ... حوصله ی اون محیطو نداشت...شیرم نمی خورد ... حالا مادرشم وقتی گریه شو می دید با حالت وحشت زده ای می گفت چیه؟! ...خب به مادرش نمی تونم خرده بگیرم چون مادره ... دیگه اونقدر رو دستای نازکم نگهش داشتم تا خوابید ... ولی بدنم بخصوص دست چپم خیلی درد گرفت ... اللهم قو جسدی... حالا دوشنبه که آمادگی پاسخگویی تلفنی شرکت رو نداشتم هی تماس و پیامهای مهم دریافت می کردم ... تا یکشنبه که منتظر بودم حتی یه تماس مزاحمی هم نداشتم... اد اون روز که دستم بند بود... زنگ پشت زنگ ... پیام پشت پیام...


دیگه سه شنبه موظف بودم حتما اون پیامارو پیگیری کنم و شکر خدا پیگیریشون کردم...


از روز یکشنبه به بعد یه سردردی سراغم اومده که بگیر نگیر داره دوباره اون داروی گیاهی تقویت سیستم ایمنی رو شروع کردم ...روغن بنفشه هم شبا تو بینی می ریختم... سردردش شبیه سردرد سال 94 هست... اون موقع که یادمه از زندگی افتادم ...و 10 روز تمام تقریبا بی وقفه سرم درد می کرد... می خواستیم بریم سی تی اسکن کنیم که دوست آقای همسر گفت این دستگاها خودش عوارض داره یکم دیگه تحمل کن ان شاءالله خوب میشی منم به حرفش گوش دادم...فقط با خوردن آبجوش و ماساژ محکم پیشانیم دقایقی آروم می گرفت... الان به اون میزان نیست ولی وقتی شدید میشه ناچارا ناله می کنم...

بالاخره سه شنبه با دوست شماره 2 ه تماس گرفتم...فداش بشم 20 روز دیگه زایمان داره ... به منم میگن دوست؟!... ولی اشکالی نداره ماهی رو هر وقت از آب بگیرم تازه ست... قرار شد چهارشنبه به اتفاق دوست شماره1 بریم خونه ش... هر دوتا از دوستای دوران دبیرستانن ... خدایا شکرت ... فقط از بابت سردرد و احتمال سرماخردگی نگران شدم ... ولی گفتم از آسمون سنگم بباره من باید به این ملاقات دوستانه برم...

روزچهارشنبه با سردرد و گلودرد بیدار شدم ... خدایا ... به یکی از دوستام که تو کلاس طب اسلامی باهاش آشنا شدم پیام دادم که بیداری؟سوال دارم...از دردگلو خیلی نگران شدم ...دوستم جوابی نداد... صبحانه رو آماده کردم با خوردن صبحانه سردرد مرتفع شد! گلومم یکمی آروم شد ... اما توان رسیدگی به امورات شرکت رو نداشتم فقط دلم می خواستم یه غذای خوشمزه بپزم و حموم کنم ...بعدشم استراحت تا خونه ی دوستم برم ... طبق همین برنامه پیش رفتم ...بعد حموم موهامو شونه نکردم ...یه فر خوشگلی گرفته بودن ... آقای همسر با دست پر اومده بود خونه و چون خبر از غذای خوشمزه داشت، مواد سالاد خریده بود ... همه ش هم نگاه شیطنتانه ای به موهام می انداخت...قبل از ناهار دوباره سرم درد گرفت ...مجددا با خوردن ناهار و سالاد خنک ...سردردم آروم گرفت ... ساعت 4 تا 4.30 شروع کردم به آماده شدن...و درخواست اسنپ دادم...راننده زود و به موقع خودشو رسوند...با دوست شماره1 همزمان به خونه دوست شماره2 رسیدم... خونه ی خیلی تمیز قشنگی داشت ... سبدهای باغچه ی کنار حیاط خیلی خودنمایی می کردن ...خیلی آرامش گرفتیم ...هر سه تامون ... چقدر خانومتر از سالهای دبیرستان شده بودیم... البته ما 4 تا بودیم که دوست چهارم الان شهر دیگه ای زندگی می کنه ... خدایا شکرت

در خلال صحبتا دوباره سرم شدیدا در گرفت خودمو کنترل کردم تا چیزی بروز ندم و شکرخدا دوستامم چیزی متوجه نشدن ...دیگه بعد 3 ساعت تصمیم گرفتیم که دیدارمون رو به پایان برسونیم و من با سری که لحظه به لحظه دردش شدید می شد به خونه برگشتم دیگه نتونستم تحمل کنم سریع به دوست طبیبم زنگ زدم و تا گفتم با خوردن غذا سردردم آروم می گیره گفت صفرام شدیدا عود کرده حتی گلودردمم به خاطر سرما نیست بلکه به خاطر خشکی شدید عروقم هست و منم اعتراف کردم که این چند روز همه ش دمنوش آویشن می خوردم و گفتباید قطعش کنم و تدابیر صفراوی رو در پیش بگیرم... تا شب با تدابیر صفراوی سردرد خوابوندم...حالا کاشف به عمل اومده که سردردای سال 94 هم علتش بالارفتن صفرام بوده...

اما صبح پنجشنبه با سردرد و گلودرد شدیدتر از دیروز بلند شدم ... دوتا لیوان بزرگ دمنوش بابونه خوردم و سه تا خیار ریز کردم و با نون خوردم ... طبق قراری که با خودم گذاشتم برای تقویت روابط اجتماعی...کتاب آیین دوست یاب دیل کارنگی رو دانلود کردم و مطالعه کردم ...دوباره ساعت 12 هم ی لیوان بزرگ دمنوش کاسنی خوردم ...و 3 تا فصل اول کتاب رو خوندم... نکات جالبی داشت... فصل اول راجع به تاثیر مخرب انتقاد روی روابط بود... فصل دوم راجع به تاثیر تحریک و تشویق وتحسین بود  و فصل سوم راجع به این بود که توی روابط خودمون رو جای طرف مقابل بگذاریم و از زاویه دید مخاطب به ارتباط نگاه کنیم در واقع عکس چیزی که در عمل رفتار می کنیم ما در ارتباط و تعامل با اطرافیان خومون رو مرکز توجه قرار می دیم...


وقتی به نکات کتاب فکر کردم ... یاد ارتباطم با خواهرم افتادم...چند روزی میشه که باهاش در ارتباط نیستم ... من شب عید بهش زنگ زدم و عیدو بهش تبریک گفتم ... حتی قبل ییلاق هم بهش گفته بودم اگه مایلن بیان ... وقتی ییلاقم رفتیم بهش زنگ زدم ... ولی اون با خانواده ش به مسافرت رفتو اصلا بهم خبر نداد...فقط بابام می دونست که رفتن مسافرت ... خیلی ازش دلگیرشدم... با خودم عهد کرده بودم که فعلا اصلا بهش زنگ نزم واگه خودش زنگ زد و گله ای کرد تماسامو بهش یادآوری کنم و از اطلاع ندادنش برای مسافرت گله کنم... حالا باید طبق کتاب تحلیل کنم چه طوری باهاش برخورد کنم ... واقعا سخته ...اصلا دلم نمی خواد راجع به مسافرتش چیزی بگم ... اصلا خواهرم یه شخصیتی داره که تمام اشتباهات ارتباطی ای که تو کتاب خوندمو انجام میده...با هر آدمی که مخاطبش باشه...مثلا شدیدا انتقاد میکنه از آدم ... همین باعث میشه آدم ازش فراری باشه...ولی خب من طبق کتاب نباید از این دریچه باهاش مرتبط بشم ... باید خوبیهاش رو ببنینم ... یه خوبیش اینه آدمو سرگرم می کنه با حرفاش ... با تجربیاتش ... خب همین کافیه که ازش جریان مسافرتش رو بپرسم ... بعد اینکه اگه بخوام تشویقش کنم که بیاد بهم سر بزنه که از دریچه ی منافع اون باشه ... چه جوری می تونم؟! به بهونه ی یه سوپ خوشمزه واسه پسر کوچولوش ... ولی فقط در حد یه دعوت بدون هیچ اصراری ... خب همونجوری که گفتم خواهرم آدم رکی هست و خیلی سریع گلگی می کنه ...و از دید این مدل آدم ها... دیگران بهش بدهکارن ... خب این دید برای خودش مضره یه دافعه ی دو طرفه ایجاد می کنه ... درواقع نقص ارتباطی اون همین خصلتشه که هر خصلت خوب دیگه ای رو درش خنثی می کنه  و ... شاید از حیث مسائل سال 96 هم این دید که باید از ما دوری کنه درش تشدید شده ... خب اون حق داره... حق داره که در یک حاشیه ی امن زندگی کنه ... حتی اگه این حاشیه ی امن با دوری کردن از ما ایجاد بشه ... نمود این دوری در واقع حذف کردن خودش از گروه تگرامی مون بود ... که دقیقا یک از اعضا عامدا به طور کاملا غیر مستقیم داشت به آسیب شناسی اتفاقات سال 96 می پرداخت ... یه مثال می زنم ... مثلا شما می دونی برای یه شخصی  حادثه ی ناگوار خاصی اتفاق افتاده و اونم میدونه که شما هم میدونید... بعد شما میاید می گید قانون جذب باعث میشه آدم اتفاقای بد زندگی رو به خودش جذب کنه و در این باره خیلی سخن فرسایی کنی... خب این خییییلی تابلوئه که طرف حرف شمارو به خودش می گیره ... یعنی یکمی حواس آدم جمع باشه جلو خودشو می گیره که جلوی همچین کسی ازین حرفای روانشناسانه نزنه ... یه همچین حالتی پیش اومد تو گروه...بعدم خواهرم اون حرفارو به خودش گرفت ... منم جاش بودم همینکارو می کردم ... و از گروه تلگرامی خانوادگی رفت بیرون ... خب اون از اون قضایا ناراحته ... نیاز به زمان زیادی برای فراموش کردنش داره ... اگه دیدن ما و خصوصا حرفای ما اونو یاد مسائل بد میندازه من بهش حق میدم که نخواد با ما زیاد در ارتباط باشه. یعنی کل سال 96 ما داشتیم اون قضیه رو تشریح می کردیم و سال 97 کم کم داشتیم کنترل زبون و ذهنمون رو از اون قضیه بدست می گرفتیم دیگه اواخر 97 زمان مناسبی برای آسیب شناسی غیر مستقیمش نبود حتی به نظر منم نشونه ی توهین به خواهرم بود ...خب پرونده  بسته شد.چون تکلیف من معلومه الان...من برای تقویت ارتباط با خواهرم ازش نخواهم کرد ...تمرکزم رو می گذارم روی  محاسن رفتاریش ... از دریچه ی منافع خودش باهاش وارد ارتباط میشم ... امیدوارم این تدابیر من باعث بشه اونم از آفت های ارتباطی دوری کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد