دوباره دوست داشتن خودم...

دیروز قرار بود ما روزه بگیریم ولی نشد، شکرخدا امروز آخر ماه شعبان شد و ما تونستیم روزه بگیریم.

امروز که حساب کردم از 12 نیمه شب به بعد تا الآن من 6 ساعت خوابیدم... و این یه خواب نسبتا کافی برای یک شبانه روزه. ولی کاش می شد اصن نخوابید! یادمه من از سال 90 به اینور نتونستم قبل از ساعت 12 شب بخوابم.سال 94 خیلی این مسئله منو عصبی کردهرچی هم خودم رو خسته می کردم یا صبح خیلی زودترم بیدار می شدم یا اگه از خواب بعدازظهر هم می زدم بازم فایده ای نداشت .  ولی وقتی فهمیدم علتش اختلال صفراوی هست یکمی آروم شدم... بعد که فهمیدم تا حدود 35 سالگی این غلبه ی صفرا با من خواهد بود و اگه به بابابزرگم برم شاید تا آخر 90 سالگی ...دیگه به خودم گفتم باید این موضوعو بپذیرم و پذیرفتم.خیلی روی مخ بود ولی دیگه رهاش کردم.

اما این روزها متوجه شدم یه سری موضوعات هر روز تو ذهن من مثل گنجیشک جیک جیک می کنند که اگه این گنجشکا رو آروم نکنم، هدف مهمم یعنی" دوست داشتن خودم"  محقق نمیشه . موضوعاتی که در واقع هدف های مهم امسال منو تشکیل میدن. 

مثلا همین دیروز، خونه خیلی نامرتب بود، حتی ساعت ها ظرفای نشسته تو آشپزخونه هم بودن ولی من کارای خیلی مهمتری از خونه داری داشتم... فهمیدم اگه یه تیکه کاغذو  بردارم یک سانت اونورتر بذارم ، عصبی میشم و ممکنه به کسی پرخاش کنم... فهمیدم اگه خونه نامرتب باشه اگه همه چیز درهم و ورهم باشه ولی من حالم واقعا و عمیقا خوب باشه بهتر از اینکه همه چی ظاهرا مرتب باشه ولی من یه زن عصبی و غرغرو باشم... آرامش من مهمترین چیزه، حال خوب من، مهمترین چیز برای منه... همه ی اینارو نوشتم تا خوشحال بشم از اینکه پرچم دوست داشتن خودم هنوز بالاست... ذهن من آگاهانه و نا خودآگانه داره برای مهمترین هدفم تلاش می کنه...

الانم داره بهم هشدار میده امشب  اون داروی گیاهی تقویت کننده سیستم دفاعی رو بخورم تا علائم سردی بدنم و گلودرد خفیف تبدیل به یه آنفولانزا   نشده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد